انشا در مورد دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد انشا شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد برداشت دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد بازگردانی شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد گسترش شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد برداشت از شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد برداشت خود از شعر دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد انشا در مورد دیدار یار غایب امام زمان

انشا در ادامه مطلب

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ 

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

بگذار گریه کنم.درتنهایی ام،درسیاهی شب،زیر باران،در پشت در بسته اتاقم ولی اینها که چیزی راتسکین نمی کند
اگرتسکین می کرد،درد زلیخا ویعقوب راتسکین می کردآنان که دیده شان نابینا شد...نه نه!بگذار دیوانه شوم درشب به کوه بزنم،از انسانها دوری کنم همنشین درختان و جانوران شوم ولی این هم اگر بهبود بخش بود درد مجنون سرگشته را دوا میکرد.اصلا بگذارشاعر شوم،شعر بگویم ازدردهایم،از رنج هایم،از بی طاقتی‌هایم.شاید این حال ،دل پژمرده مرا باز کند اما اگر این طریق درست بود حال دل مولانا این نبود.
یار غارم دیگر چه کنم.به کجا روم ،کجا بویت را استشمام کنم،کجا را نگاه کنم شاید چشمان تارم تورا بیند،کجا روم که با در باز روبه رو شوم .طاقتم سر شده هرشب ک به بالینم میروم تا صبح همنشین تو درخیالم هستم وکاش همیشه در همان خیال بمانم،کاش خورشید هیچ وقت طلوع نکند و مرغ سحر هرگذ چشم باز نکند.ولی افسوس که من درفراغ تو می سوزم وتو بی خبر از حال منی.
امروز مثل هر سال خبرت را از مژده بگیران شهر گرفتم .اما خدا کند ک دروغ نباشد و‌مثل هرسال غمگین وماتم زده نباشم.
همه می گویند می آیی ومن هر روز که به آمدنت نزدیک تر میشود دل تنگ تر میشوم ،افسرده تر میشوم.
دیروز همه جا را آب پاشی کردم گفتم شاید بیایی باز نیامدی .امروز هم به امید دیدار تو همه جا را آب پاشی میکنم شاید بیایی.
ولی امروز دیگر یقین دارم به آمدنت باور نمیکنی ،باور نمیکنی !ولی بویت را می شنوم.به دروازه شهر که رسیدم با روبه رو شدنت تمام درد هایم پر کشید و رفت این دل درد کشیده یکباره جوان وتازه شد بانگاه کردنت آبی بر دل آتش زده من ریختی ، آبی به سردی عشق .جالبش آن بود که تونیز برای دیدن من لحضه می شماردی.
راست می گفت زلیخای درد کشیده که شیرینی وصال تلخی فراغ را از بین می برد.