انشا خاطره نویسی پایه دوازدهم انشا خاطره نگاری انشا خاطره نویسی دوازدهم انشا خاطره نویسی تابستان انشا خاطره نگاری دوازدهم انشا درمورد بهترین خاطره انشا بهترین خاطره زندگی انشا خاطره نویسی طنز
انشا در ادامه مطلب
دانشگاه مورد علاقه ام قبول شدم و کم کم پیش به سوی ثبت نام.
همراه پدرم به دانشگاه رفتم و تمام مراحل ثبت نام را به درستی انجام دادم و انتخاب واحد کردم.
حس عجیبی داشتم از فضای مدرسه بعدش بیایی فضای دانشگاه ! حس عجیبی بود. دختر و پسر با هم در یک کلاس.
خلاصه ترم جدید شروع شد و ما هم طبق برنامه ای که آموزش دانشگاه داده بود به سر کلاس ها میرفتم.
اولین کلاسم یادمه ، مهرماه سال 91 بود در کلاس 207 دانشگاه.
آخ یادش بخیر چقدر خاطراتش یادم آمد.
سرکلاس نشسته بودیم و همگی غریبه و هیچکس دیگری را نمیشناخت. سکوت در کلاس حاکم بود.
استاد آمد و نصیحت کرد و درس را اغاز کردیم.
حس جدید بود نحوه درس دادن، اسم دانشجو داشتیم ، بزرگ شده بودیم و ….
چند سالی گذشت و رسیدم ترم هفتم دانشگاه و کم کم دیگه برای ارشد باید میخوندم.
امتحان ارشد ثبت نام کردم و روز امتحان هم رفتم. امتحان رو نمیدانم خوب دادم یا بد.
درسم را هفت ترمه تمام کردم چون بچه زرنگ بودم دیگه . کارای تسویه دانشگاه را انجام دادم و دیگه خونه نشین شدم.
یک شب قبل خواب، پیش خودم گفتم بهتره برم همزمان که امتحان ارشد داشتم دفترچه سربازی هم بفرستم. آخ سربازی !
آره دیگ میخوای مرد بشی باید خدمت بری.
صبح روز بعد رفتم و پلیس +10 ، حس عجیبی داشتم.دانشگاه چه زود گذشت. به متصدی گفتم اومدم که دفترچه پر کنم برای خدمت. گفت مدارک لازم همیناست ولی اگه جبهه و جانبازی چیزی داری و جمعش به 30 ماه میرسه خبرم کن که برات معافی رد کنم.
منم گفتم بهتره از پدرم سوال کنم. رفتم خانه و بعد ناهار رفتم پیش پدرم.
پدرجان شما جبهه و جانبازی دارین ؟ گفت اره پسرم 24 ماه جبهه و 10 درصد هم جانباز هستم.
خوشحالی از سر و رویم می بارید. مدارکی که واسه معافی گفته بود تهیه کردم و رفتم پلیش +10 و کاراشو انجام دادم.
الانم کارت معافیت دستمه که این خاطره رو براتون مینویسم.
معافی از سربازی بزرگترین و بهترین اتفاق زندگی ام بود