متن خداحافظی از مدرسه شعر خداحافظی از همکاران متن آخرین روز مدرسه متن زیبا برای پایان سال تحصیلی ابتدایی متن زیبای خداحافظی متن زیبا برای خداحافظی با دانش آموزان متن خداحافظی از دوستان مجازی متن خداحافظی سربازی


انشا در ادامه مطلب

امروز آخرین روز مدرسه و آخرین امتحان دوران مدرسم بود

رفتم وامتحان دادم چه تلخ بود لحظه ی جدایی ازمدرسه!

 

روزآخرپای من هنگ کرده بود               آخه وقت رفتن رسیده بود

 

فکرمیکردممدرسه تموم بشه خوشحال میشم      

   فکر میکردم دیگه آزاد وسرحال میشم

 

اما نه قضیه برعکس شدودل من بدجورگرفت

  خاطره هایادم اومدوترس وجودموگرفت

 

نگاهم به ساختمان مدرسه افتاد,اندک اندک غرق درخیالات شدم!محو گذشته های دور!

آرام آرام داغون شدم!قلبم لبریز ازتاب وشور!

گویی این مکان هویت من بود....نمیشد رهایش کنم

هویت من هزاران خاطراتم بود....مگر میشدفراموش کنم؟!

دلم میخواست بروم وساختمان مدرسه راباتمام وجود به آغوش بکشم

وفریادبزنم :نه...نمیرم محاله ازت جدابشم!

 

یادشبخیر نقاشی های اول دبستانم...


 

 

یادشبخیر کارت تلاش ها وجایزه هایم که هنوز نگهداشته ام...

 

 


 

امتحان های اول دبستانم یادشبخیر...


میدونم که یادته سالها باهات بودم               حالامن چطورازت جدابشم؟؟

دیوارای مدرسه یادتونه تکیه میکردم بهتون

      زمزمه میکردم درس های فرهادوبیستون؟؟

آهای حیاط مدرسه بهم بگوکه یادته               دویدنای بچگی ایناهمش یه عادته!

 

دریا...دریا...باصدای دوستم به خودآمدم...انگارخیلی وقته منوصدامیکرد!

منم پرازفکروخیال که بدون مدرسه چه میشه کرد؟؟!!!

به ناچارهمراه دوستانم به طرف درخروجی مدرسه حرکت کردم

امامن ازاعماق قلبم راضی به رفتن نبودم...

تمام هستی و وجودمن این جمله را بیان میکرد:

من نمیخوام بی توباشم بذاربازم باهات باشم        

 میخوای ازت جدابشم؟؟نذارکه دیوونت بشم!

 

خیلی زودتراز آنکه به فکرم میرسید ارمدرسه خارج شدم

اما من مملوء ازبغض بودم

میخواستم همانجاکنارمدرسه بنشینم وگریه کنم...

یاد روزهای اولین مدرسه افتادم...

همان روزکه برای اولینبار خودم تنها به مدرسه رفتم

اما راه دقیق مدرسه رافراموش کردم

یک گوشه کنارخیابان نشستم وگریستم...

دقایقی بعد خواهرم که دلش تاب نیاورده بود

دنبالم آمد ومرا به مدرسه برد!

 

حالاکجایی خواهرم ازمدرسه میشم جدا            میشه که بازبچه بشم ای خدا؟؟؟

من نمیخوام برم خونه غصه هام دور وزیاده    

  میخوام همه ی دغدغم فقط امتحان باشه!

میخوام مثل روزای اول تراش تراش بازی کنم    یاکه گرگم به هوا ویخ آب بازی کنم!

 

آهسته آهسته ازساختمان مدرسه دورمیشدم

و درمیان ازدحام جمعیت 

سکوت سنگینی را احساس میکردم!

ناگهان متوجه آوایی شدم!صدایی زیبا بامن سخن میگفت!

جنس صدایش برایم آشنا بود گویی مدتها میشناختمش....آری صدای مدرسه بود:

 

الف بگوآرام بشو دریای من                 ب بگو بزرگ بشو زیبای من

هرجاباشی توقلبمی عروسکم               قربون اون بغضت برم ملوسکم

برو اما قول بده دریاباشی               بعدمن هم بخونی دانا باشی

 

حرف های مدرسه مانندامواج آرام دریا ساحل دلم راشست وشو داد

وازبغض درونم کاسته شد!

باکوله باری از خاطره راهی شدم.....خداحافظ مدرسه...

 

قلب من آرام نیست باوربکن               دنیاوفق مرادم نیست انکارنکن

تو اون روزای کودکی غصه ی مانمره بود        

  مث این روزای بیخودی که دل نشکسته بود

اون روزا میخواندیم ومینوشتیم               این روزا میگذریم ومیشکنیم

کودکی دریای شادی بودوبس    

 اماحالازندگی یه خونه ی خراب شدس!

رنگای کودکی واسه من هزارتا رنگ بود              اماحالارنگ اینه سیاه ودود!

 

شایدروزای خوب از راه برسه...         

 اما تباه شدکودکی ,خداحافظ مدرسه....